2024 | ما در زمان زندگی می کنیم | We Live in Time

ما در زمان زندگی می کنیم

:: We Live in Time ::
#img_alt#
خب رسیدیم به فیلم We Live in Time، یا اگه بخوایم خودمونی تر بگیم "ما در زمان زندگی میکنیم". از اسمش که معلومه یه خورده قراره فلسفی بازی دربیارن ولی خب بذارید ببینیم چی از آب دراومده. اول از همه بگم که این فیلم یه جورایی رومانتیک کمدی-درام حساب میشه. کارگردانش جان کرولی هست، همون که بروکلین رو ساخته بود اگه یادتون باشه. نویسنده هم نیک پین هست. بازیگرای اصلی هم که دیگه نگم براتون، اندرو گارفیلد و فلورنس پیو. این دوتا رو که کنار هم میبینی میگی خب حتما یه چیز درست و حسابی ازش درمیاد. داستان فیلم راجع به یه زوج هست، توبیاس و آلموت، که ده سال از زندگیشون رو با هم نشون میده. حالا جالبیه فیلم اینجاست که داستانش خطی نیست، یعنی مثل داستانای معمولی پشت سر هم از اول تا آخر نمیاد. یه ذره قاطی پاتیه انگار، جلو عقب میره. بعضی ها میگن اینجوری قشنگتره، بعضی ها هم میگن آدم گیج میشه. من خودم شخصا وقتی درست از آب دربیاد از اینجور فیلم ها خوشم میاد. داستان از این قراره که توبیاس، که نماینده یه شرکت غذاییه، وقتی میره قلم بخره برای امضای برگه های طلاقش، یهو یه ماشین بهش میزنه. راننده ماشین یه خانومی هست به اسم آلموت، که قبلا اسکیت باز بوده و الان سرآشپز شده. آلموت برای دلجویی به توبیاس و زنش پیشنهاد میده تو رستورانی که کار میکنه بهشون شام بده. ولی خب توبیاس بهش نمیگه که داره طلاق میگیره. شب شام که میرسه، توبیاس تنها میره و به آلموت میگه که جدا شده. بعدش هم که دیگه معلومه چی میشه، این دوتا میرن خونه آلموت و بله دیگه... روز بعدش هم با هم میگذرونن، آلموت براش غذا درست میکنه و اینا. خلاصه زود صمیمی میشن و با هم خونه میگیرن. چند ماه بعد، توبیاس به آلموت میگه که میخواد باهاش خانواده تشکیل بده و بچه دار بشه چون عاشقش شده. ولی آلموت یه کم جدی برخورد میکنه و میگه بچه اصلا تو برنامه هاش نیست و این حرفا. توبیاس هم بدون هیچی میذاره میره. ولی خب بعدا تو جشن تعیین جنسیت بچه یکی از همکارای آلموت، توبیاس میره و از آلموت معذرت خواهی میکنه و میگه که خیلی بد باهاش حرف زده. دوباره بهش ابراز علاقه میکنه و میگه که باید به حال حاضر فکر کنن نه آینده و اینا. خلاصه دوباره آشتی میکنن. عشق دیگه چه میشه کرد! یه مدت بعد، آلموت دل درد میگیره و میفهمه که سرطان تخمدان داره. دکترش میگه باید رحمشو دربیاره. آلموت اولش یه کم دو دل بود ولی آخرش قبول میکنه که یه عمل جزئی انجام بده که بازم امکان بچه دار شدن داشته باشه. بعد از درمان، سرطانه میره تو فاز بهبودی. بعد کلی تلاش برای بچه دار شدن، بلاخره آلموت باردار میشه. شب سال نو، تو راه بیمارستان تو ترافیک گیر میکنن و آلموت تو دستشویی یه پمپ بنزین بچه‌شو به دنیا میاره! چه دردسرها! حدودا سه سال بعدش، آلموت که الان سرآشپز رستوران خودش شده و با خانواده ش به یه کلبه کوچیک تو یه مزرعه نقل مکان کردن، دوباره کمر درد میگیره. میرن دکتر و میفهمن که سرطان دوباره برگشته و رسیده به مرحله سه. باید زود شیمی درمانی شروع کنه قبل از عمل. ولی بازم هیچ ضمانتی برای زنده موندن نیست. آلموت یه کم دلش نمیخواد دوباره درمان کنه و پیشنهاد میده "شش تا هشت ماه فوق العاده" زندگی کنن بدون درمان به جای اینکه ۱۲ ماه احتمالی رو ضعیف و ناخوش باشه اگه شیمی درمانی جواب نداده. این وضعیت رو برای دختر کوچولوشون الا توضیح میدن. توبیاس هم همون موقع به آلموت پیشنهاد ازدواج میده و آلموت تصمیم میگیره درمان کنه. همزمان با تشخیص بیماریش، آلموت از طرف همکارش سایمون دعوت میشه که تو مسابقات آشپزی بوکوز دور شرکت کنه، یه مسابقه خیلی مشهور تو دنیای آشپزی. با اینکه آماده شدن برای مسابقه با درمانش و عروسیش تداخل داره، قبول میکنه شرکت کنه. آلموت و شاگردش جید تو مرحله انتخابی انگلستان برنده میشن و میرسن به فینال، که چند ماه بعد تو ایتالیا برگزار میشه، همون روزی که قرار بود عروسی آلموت و توبیاس باشه. همون موقع هاست که دکتر به آلموت و توبیاس میگه که سرطان آلموت با درمان فعلی کوچیکتر نشده. آلموت یواشکی شروع میکنه به تمرین برای فینال بوکوز دور. توبیاس که میفهمه خیلی عصبی میشه و آلموت رو دعوا میکنه که چرا مسابقه رو انتخاب کرده و پنهون کاری کرده به جای اینکه به درمانش، زندگیش و خانواده ش فکر کنه. آلموت هم جواب میده که میخواد دخترش اونو به عنوان یه سرآشپز موفق به یاد بیاره که جا نزده و به مامانش افتخار کنه، نه فقط به عنوان کسی که مریض شد و مرد. توبیاس هم قبول میکنه و با نارضایتی عروسی رو کنسل میکنه و قبول میکنه که آلموت به تمرین برای فینال ادامه بده. تو ایتالیا، تو ماه ژوئن، توبیاس و الا میرن فینال بوکوز دور و آلموت رو تماشا میکنن که آشپزی میکنه. آخرای مسابقه، آلموت ضعیف میشه و هنگام چیدن آخرین غذا کم میاره و جید کنترل رو به دست میگیره و اونا موفق میشن به موقع کار رو تموم کنن. آلموت از لحظه لذت میبره و بعد تصمیم میگیره با توبیاس و دخترشون الا بره. بعدش هم همگی میرن اسکیت روی یخ، کاری که آلموت بعد از اینکه قبلا با پدرش میرفته پیست اسکیت، دیگه دلش نمیومده انجام بده. یه مدت بعد، توبیاس و الا بعد از بازدید از لونه مرغای تو باغشون، همراه با سگ جدیدشون، که آلموت و توبیاس قبلا به این فکر میکردن که برای الا بخرن تا از نظر روحی با مرگ کنار بیاد، به خونه برمیگردن. توبیاس بعدش به دخترش یاد میده چجوری تخم مرغ بشکنه، همونجوری که مادرش بهش یاد داده بود. چه پایان غم انگیزی ولی قشنگی. راجع به بازیگرا هم که خب اندرو گارفیلد و فلورنس پیو مثل همیشه عالی بودن. این دوتا اصلا انرژی عجیبی دارن تو فیلم. بازی هاشون خیلی طبیعی و دلنشینه. خیلی ها میگن شیمی خیلی خوبی بینشون وجود داره و منم موافقم. واقعا حس زوج عاشق رو خیلی خوب درآوردن. در مورد نقدها هم که خوندم، نظرات مختلف بود. بعضی ها خیلی تعریف کرده بودن و گفته بودن یه درام رومانتیک احساسی و قویه که خیلی خوب غم و اندوه رو نشون میده. بعضی ها هم میگفتن داستانش یه کم سطحیه و ساختار غیرخطیش هم خیلی جالب از آب درنیومده. یه منتقد هم گفته بود بازی گارفیلد خیلی خوب بوده ولی فیلمنامه ضعیفه. یکی دیگه هم گفته بود که ترتیب صحنه ها یه جوری بوده که آدم گیج میشه و نمیتونه با فیلم ارتباط برقرار کنه. ولی در کل به نظر من با این بازیگرای خفن و کارگردان کاربلد، فیلم We Live in Time ارزش دیدن داره. حتی اگه داستانش یه کم کلیشه ای باشه یا ساختار غیرخطیش خیلی بی نقص نباشه، بازم بازی بازیگرا و فضای احساسی فیلم میتونه جذاب باشه. من که شخصا خیلی دلم میخواد ببینمش، مخصوصا برای بازی اندرو گارفیلد و فلورنس پیو. فکر کنم یه فیلم گریه دار خوب از آب درومده باشه. شما هم اگه دیدین نظرتون رو بگین ببینم چی فکر میکنین.

دوبله فارسی (سانسور شده)

سانسور شده با زیرنویس فارسی چسبیده